#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_144
عماد از شدت عصبانیت و حرص نمیدونست چیکار کنه.
_همین الان میری و اون کسی رو که میخواست ازاد رو بکشه اما تیرش قلب حوای منو نشونه گرفت رو پیداش میکنی و میاری اینجا.
پسر چشمی گفت و به سرعت از اتاق خارج شد.فکر عماد بدجوری مشغول بود،همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت.اما با ورود ازاد به
زندگی حوا کل برنامه هاش بهم ریخت .یرلب زمزمه کرد:
_عماد نیستم اگه بدستت نیارم حوا،منتظرم باش،دوباره میشم کابوس شبانت.~~~~ازنگاه ازاد~~~~
در اتاقم رو باز کردم و وارد شدم.پنج روزی از اون حادثه میگذشت،اما حوا هنوز بیهوش بود.بالاخره بعداز پنج روز راضی شدم که
بیام خونه و لباسامو عوض کنم و یه دوشی بگیرم.در اتاق زده شد و متعاقب اون خدمتکار شخصیم الاگل وارد شد.
_الاگل وان رو حاضر کن.
چشمی گفت و وارد حمومم شد،خیلی خسته بودم.لباسامو در اوردم و وارد حموم شدم،نشستم داخل وان،اب داغش باعث میشد که بدتر
خوابم بگیره.الاگل دستشو گذاشت رو کتفمو به ارومی مشغول ماساژ دادنم شد.دستای کوچولوش منو یاد حوا مینداخت.یهو پاش ُسر خورد
و نزدیک بود بیفته که ناخوداگاه دستم دور کمرش حلقه شد که تلپی افتاد تو وان و صاف اومد تو بغلم.با تعجب نگاهش کردم،حالت
صورتش یجوری بود.ناخوداگاه نگام اومد پایینتر روی یقه نسبتا بازش که حالا خیس شده بود.سریع نگاهمو کنترل کردمو سرمو اوردم
بالا ،با اخم بهش نگاه کردم حلقه دستامو از دور کمرش باز کردم و با تشر گفتم:
_دست و پا چلفتی نبودی که الاگل.
با خجالت لب پایینشو گزید،نگاهم ُسر خورد رو لباش،چقد حرکاتش منو یاد حوا مینداخت.
_پاشو دیگه نیازی به ماساژ ندارم.
تکون نخورد،این یچیزیش شده ها!تو چشام خیره شد.کمی خودشو نزدیکتر کرد و با صدای لرزونی گفت:
_خیلی دوست دارم ازاد.
مهلت تجزیه تحلیل حرفاشو نداد و لباشو با عطش چسبوند رو لبام.شوکه به چشمای بستش خیر شدم.دستم رفت سمت موهاش تا سرشو از
سرم جدا کنم،ولی انگار به نیت دیگه ای برداشت کرد و دستاشو فرو برد لای موهام.عصبی شدم،از اینکه ناخواسته در اختیار این دختر
بودم،گازی از لباش گرفتم که ناله خفه ای کرد.خودشو به بالا تنم میچسبوند،ناخواسته داشت تحریکم میکرد.با یه حرکت دستم گذاشتم رو
سینه هاشو هلش دادم عقب.با صدای خشنی گفتم:
_گمشو بیرون دختره ی عوضی.
romangram.com | @romangram_com