#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_139

منتظر بهش زل زدم،انگار خیلی سختش بود که حرف بزنه.
_حوا به خودت فشار نیار الان امبولانس میاد میبرمت بیمارستان تو خوب میشی فرشته من.
قلبم تند تند میزد،هرلحظه وضعیتش داشت بدتر میشد و من نمیدونستم که باید چیکار کنم.به سستی گفت:
_نـ........نفوذیه.
با بهت بهش خیره شدم،پناه نفوذیه!دستاش از یقه پیراهنم سر خورد،چشماش رفت روهم.خدایا منو اینجوری امتحان نکن،خدایا با بردن
حوا امتحانم نکن خدایا کمکم کن.با حالت عصبی شونش تو دستام گرفتم و با صدای امیخته به بغضی داد زدم:
_حوا؟حوا با من حرف بزن لعنتی با من حرف بزن،با توام میگم بامن حرف بزن،بگو حوا،چشاتو وا کن،نذار از دیدن چشمای خوشگلت
محروم شم،حوا با من حرف بزن خواهش میکنم با من حرف بزن.
هیچ تغییری نکرد.قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد و افتاد رو لبای حوا.دستاش یخ بود،خدایا یعنی ترکم کرد؟یعنی انقد زود اسمونی
شد؟نگاهم به لبای کبودش افتاد.بغض بدی تو گلوم نشسته بود،یاد وقتی افتادم که بهم گفت بریم بیرون شهربازی،قلبم ازبه یاد اوردن اون
صحنه فشرده شد،کاش باهاش میرفتم.بغضم سرباز کرد،دیگه هیچی برام مهم نبود،سرمو تو گودی گردنش فرو بردم و با بغض زیر
گوشش نالیدم:
_توروخدا طاقت بیار التماست میکنم طاقت بیار.
*
بعد چند دقیقه امبولانس اومد و حوا رو روی برانکارد گذاشتن و مقابل چشمای بهت زدم بردنش.دستمو گذاشتم رو چشمام.بغض داشت
خفم میکرد.با قدمای سست رفتم سمت ماشینم.نشستم پشت فرمون و رفتم دنبال امبولانس.ناخداگاه دستم رفت سمت پخش.
وقتی رسیدی که شکسته بودم
از همه ی ادما خسته بودم
وقتی رسیدی که نبود امیدی
اما تو مثل معجزه رسیدی
وقتی رسیدی که شکسته بودم
از همه ادما خسته بودم
بعد یه عالم اشک و بغض و فریاد

romangram.com | @romangram_com