#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_137
_خدایا کمکم کن.
*یدفعه دیدمش،اره خودش بود،نیم رخش کاملا مشخص بود.حرکت کردم همون سمت،داشتن بستنی قیفی میخوردن،یه حسی داشتم.لبامو
گاز گرفتم و قدمامو تندتر کردم تا گمشون نکنم. نمیدونم پناه به ازاد چی گفت که قهقهه بلندی سر داد و لپ پناه رو کشید.دستام مشت شده
و ناخوداگاه از سرعت قدمام کم شدو از حرکت ایستادم.پناه با عشوه تو چشمای ازاد خیره شد،رو نوک پاهاش ایستادو چونشو بوسید.ازاد
دستشو دور شونه پناه حلقه کرد و بوسه ای رو موهای پناه نشوند.حرصم گرفته بود،نمیدونم چرا.دوست داشتم هرچه سریعتر پناه دستگیر
شه.مسیجی برام اومد"حوا پیداشون کردی؟"
عمو بود،به سرعت براش تایپ کردم"اره"
"خوبه هرجوری شده ازاد رو از شهربازی خارجش کن،زیاد وقت نداریم عجله کن"یکی از سخت ترین لحظات عمرم بود.با قدمای اروم فاصله بینمون رو از بین بردم.پناه پشتش به من بود،ولی ازاد روبه روی من
بود،چشماش افتاد به من،نگاهش رنگ تعجب گرفت،طولی نکشید که پوزخندی رو چهرش شکل گرفت و با سردترین نگاه ممکن بهمخیره شد.وا چرا اینجوری نگاهم میکنه؟با بیخیالی نگاهشو از روم برداشتو به پناه خیره شد،انگار که اصلا منو ندید!بغضی چنگ انداخت
به گلوم.چرا اینجوری کرد؟بزور لبخند مصنوعی رو چهرم نشوندم و سلامی کردم.با صدای سلامم پناه چرخید سمتم.با دیدنم رنگ از
رخش پرید.
_تو اینجا چیکار میکنی؟
پوزخندی به چهره بهت زده پناه زدم.
_سلام پناه جون اتفاقی دیدمتون گفتم یه عرض ادبی کنم!!
از حرص پلکاش میپرید.ازاد هم به سردی باهام احوالپرسی کرد.دلیلشو درک نمیکردم.پناه با ببخشیدی ازمون دور شد و گفت که میره
دستشویی اما میدونستم که میخواد بره به رئیسش خبر بده!!الان بهترین موقعیته تا ازاد رو از اینجا خارج کنم.
*
دستامو تو هم قلاب کردمو به ازاد زل زدم که بیخیال داشت به وسایلای بازی نگاه میکرد.انگار که سنگینی نگاهمو حس کرد چون با
اخم برگشت طرفمو گفت:
_کاری دارین خانوم ازاد؟
با تعجب نگاهش کردم.خانوم ازاد!من چجوری باید این برج زهرمارو ببرم بیرون؟لبامو با زبونم تر کردم،نگاهش اومد سمت لبام،چند
ثانیه به لبام خیره شد.با حالت عصبی نگاهشو به چشام دوخت.مظلوم بهش زل زدم حیف که مجبورم وگرنه یه ثانیه تحملت نمیکردم.
_میگم این بیرون شهربازی یه رستوران مدرن و شیک باز شده که غذاهاش فوق العادس موافقی بریم اونجا؟
romangram.com | @romangram_com