#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_130
_وای نگاه کن این مانتورو باران چه نازه بیا بریم پرو کن،پدرمو در اوردی تو امروز.
باران با شَک بهم خیره شد.دیگه به درجه ای رسیده بودم که میتونستم دونه دونه گیساشو بچینم.با حرص بازوشو کشیدمو تقریبا پرتش
کردم تو مغازه.رو به پسره گفتم:
_اقا اون مانتوی پشت ویترینو سایز این خانوم لطفا برامون بیارین.
بعد به باران اشاره کردم.پسره لبخند جذابی زد و گفت:
_حتما خانوم،سایز این خانوم رو باید از تو تن مانکن در بیارم لطفا یکم صبر کنین.
بعد حرکت کرد سمت ویترین.باران ابرویی برام بالا انداختو با خنده زیر گوشم گفت:
_مانکن کی بودی تو باران جون؟
مشتی تو بازوش زدم و گفتم:
_بیشعور
*
باران رفت داخل اتاق پرو تا مانتو رو امتحان کنه.هفته ی دیگه عید بود،مثلا داشتیم خرید عید میکردیم.پسره به مانتویی اشاره کرد و
گفت:
_این کارامون فوق العادس مخصوصا تو هیکل شما.
اخم ظریفی بین ابروهام نشست،نگاهی به مانتو کردم،زیادی تنگ و کوتاه بود.
_اگه خوشتون اومده بیارمش که امتحان کنین؟_نه مرسی.
از جاش بلند شد و اومد سمتم.با تعجب نگاهش کردم،دست برد و از بین رگالای جلو روم یه مانتو کشید بیرون و گفت:
_اینم تن خورش عالیه.
مانتوی قشنگی بود اما مدل سنتی بود نمیخواستم باز مدل سنتی بخرم.صدای باران بلند شد که داشت صدام میزد.در اتاق پرو رو باز
کردم،خیلی بهش میومد
_عالیه باران.
چرخی زد و گفت:
_اره خیلی نازه همینو میخرم.
romangram.com | @romangram_com