#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_119
لحنشو سعی کرد شبیه من کنه و با صدای بچگانه ای گفت:
_باشه خانوم گربه حرص نخور ششلات بخور.
نتونستم خودمو کنترل کنم و قهقهه خندم رفت هوا.دیدم صدایی ازش درنمیاد نگاش کردم،دیدم مات داره به صورتم نگاه میکنه.خود به
خود خندم بند اومد لبمو به دندون گرفتمو صداش زدم:
_هوی عمو.
تکونی خوردو به خودش اومد.
_خب نمیخوای خالکوبیتو نشونم بدی؟
دکمه های بازش باعث میشد که هر دقیقه نگاهم بره سمت شکم عضلانیش.ناخوداگاه دست بردمو دکمه هاشو بستم.وقتی که دستم از روی
اخرین دکمش سر خورد به چشاش نگاه کردم.دیدم با لبخند زل زده به من.یه ابروشو داد بالا و گفت:
_خب خیالت راحت شد؟
پشت بندش ادامه داد:
_خب خودت نشونم میدی یا خودم دست به کار شمو ببینم؟
وای خدایا چجوری بپیچونمش؟نگاهی بهش انداختم،منتظر بهم زل زده بود.خب حالا اگه کمی خرش کنم کسی اعتراضی داره مگه؟
*
سرمو کج کردم و مظلومانه بهش خیره شدم دوسه تا پلک پشت سرم هم زدم که دیدم مات و مبهوت داره به قیافم نگاه میکنه.
با مظلومانه ترین حالت ممکن گفتم:
_حالا نمیشه یه کار دیگه انجام بدم؟!؟!
دستی لابه لای موهاش کشید،هنوزم نگاهش گیج صورتم بود.لباشو با زبونش تر کرد با صدای بمی گفت:
_هرکاری بگم قول میدی که انجام بدی؟
با خوشحالی گفتم:
_اره قول قول قول.
لبخند کوچولویی زد و خوبه ای گفت.
سرفه مصلحتی کردو گفت:_تو چرا شرکت بهزاد کار میکنی؟
romangram.com | @romangram_com