#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_116

_جرات!
*
لبخند رو لبای عسل پررنگ تر شد.چشمکی به من زدو گفت:
_هرکاری که ازاد گفت رو باید انجام بدی.چشمام اتوماتیک وار گنده شد تا خواستم لب باز کنم و اعتراض کنم پیش دستی کرد و گفت:
_عاعا اعتراض نداریم خودت جراتو انتخاب کردی پس پاش وایسا.
چشم غره توپی به عسل رفتم ولی عسل انگار نه انگار میدونم باهاش چیکار کنم.حتی یه نفر هم اعتراض نکرد.ازاد یه نگاه به عسل کرد
که عسل چشمکی براش زد.
بیشعورا...
ازاد برگشت سمت منو یه ابروشو داد بالا و گفت:
_اوم چی بگم؟
بعد دستشو گذاشت زیر چونشو شروع کرد به فکرکردن.هرکسی یه نظری میداد،کم کم داشتم پشیمون میشدم.با اخم به ازاد نگاه کردم،بعد
ازدودیقه لبخندی زد و گفت:
_فهمیدم،میخوام خالکوبی پشتتو ببینم.
با تعجب بهش زل زدم،یدفه همهمه جمع بلند شد:
مام ببینیم مام ببینیم.
ازاد با اخم گفت:
_نه فقط خودم.
اخمی کردمو گفتم:
_الان اینجا جاش مناسب نیست که بهت نشون بدم!.یه ابروشو داد بالا و یه وری خندید و گفت:
_کی گفت اینجا نشونم بدی؟
از جاش پاشد و گفت:
_دنبالم بیا.
لعنتی لعنتی لعنتی...

romangram.com | @romangram_com