#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_111

بود،یه متن زیرش بنویسم فک کنم خوب در بیاد،اره خودشه.گوشیمو برداشتمو شروع کردم به گشتن یه متن خوب،ولی هرچی بیشتر
میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم.یاد رویا افتادم،تند تند بهش اسمس دادم:"سلام رویا جونم،یه متن خوب میخوام واسه اینکه زیر طرح ازاد
بنویسم،چیزی مد نظرت هست که بهم بگی؟"
انگار که رو گوشی خوابیده بود،چون پشت بند اسمسم جواب داد"وقتی یکی وارد زندگی ادم میشه،
ادم چه بخواد چه نخواد اون جزئی از خاطراتشه..."
اره متنش عالی بود،بعد تشکر از رویا خیلی کوچیک کنار طرحش متنو نوشتم،زیرشم با هشتگ اسممو نوشتم،خداکنه خوشش بیاد.واسه
امشب این طراحی سوپرایز ازاد بود.لباسمو پوشیدم،دوست نداشتم ارایش کنم،میخواستم ساده برم،موهامو فرق باز کردم و با اتو لختشون
کردم.به اژانس زنگ زدم،جالب این بود وقتی به بابا گفتم که میخوام به این مهمونی برم هیچ مخالفتی نکرد!نگاهی به ساعتم
کردم6بود،بعد دوساعت رسیدم.استرس داشتم باران و هیراد قرار بود باهم بیان،تنهایی یه جوری بود برام.با قدمای کوتاه وارد
عمارتشون شدم،دقیقا مثل قصر بود،در ورودی رو باز کردمو وارد شدم،یعنی اینجا خونس؟پس اونی که ما توش زندگی میکنیم چیه؟
*
با چشام دنبال یه اشنا میگشتم که با شنیدن صدای سلامی به عقب برگشتم،با ازاد روبه رو شدم.لبخندی زدمو گفتم:
_سلام تولدت مبارک.
لبخندش پررنگ تر شد،ضربه ای به دماغم زد و گفت:
_مرسی فسقلی.
اخمی کردم،یعنی یه بار من بخوام باهاش مثل ادم برخورد کنم خودش نمیذاره ها.با دیدن اخمم لبخندش گنده تر شد.گفت:
_الاگل؟یه دختر تر و فرز نزدیکمون شد و گفت:
_جانم اقا؟
دست کرد تو جیبشو کارتی از داخلش در اورد،مقابل اون دختره گرفتو گفت:
_خانومو ببر اتاق من تا لباسشو عوض کنه.
دختره چشماش گنده شد و گفت:
_اتاق شما؟
ازاد چشمکی بهم زد و گفت:

romangram.com | @romangram_com