#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_22

قصد انجام حمله ی دیگه ای داشته باشن . "
در مورد عواقب حمله اینطور فکر نکرده بودم . تقریبا یک هفته تا کریستمس مانده بود و
معمولا این مواقع در دنیای موروی ها سفرهای زیادی انجام می شود . تعدادی از دانش
آموزان برای دیدن خانواده هایشان به خانه می روند . از آن طرف والدین نیز برای دیدن
بچه هایشان به اینجا می آیند و در اردوگاه های مدرسه می مانند .
با خود زمزمه کردم : " اینجوری خیلی از خانواده ها از هم جدا می مونن . "
کریستین گفت : " و به محفل سلطنتی ها گند زده می شه . " دیگر خبری از جدیتش نبود و
فاز طعنه هایش برگشته بود . " می دونین این موقع از سال رو همیشه با همدیگه رقابت می
کنن تا بزرگترین جشن ها رو برگزار کنند . با این اوضاع پیش اومده نمی دونن با خودشون
چی کار کنن . "
می توانستم باور کنم . زندگی من در مبارزه کردن خلاصه می شد ، اما قطعا موروی ها
درگیری های داخلی خودشان را داشتند ، خصوصا میان خانواده های اشراف و سلطنتی ها .
آنها مبارزاتشان را با کلمات و روابط سیاسیشان به حرکت در می آورند و من حقیقتا
روشهای ضربه زدنِ مستقیم و کوباندن را بیشتر ترجیح می دهم . لیزا و به ویژه کریستین
مشکلاتی در این زمینه داشتند .
هر دوی آنها از خانواده های سلطنتی هستند ، در نتیجه توجه زیادی هم در داخل و خارج
آکادمی نصیبشان می شود . شرایط برای آن ها سخت تر است تا برای اکثر خانواده های
سلطنتی . خانواده ی کریستین به خاطر کاری که والدینش انجام داده اند درحاشیه زندگی
می کنند . آنها برای جاودانه شدن وگذراندن زندگی ، با کشتن دیگران ، با آگاهی کامل
جادو و فناپذیری شان را معاوضه کردند .
در حال حاضر والدینش مرده بودند اما این مساله باز هم جلوی مردم را از اعتماد نکردن
به او نگرفته بود . مردم فکر می کردند روزی او نیز خود را تبدیل به استریگوی می کند و
دیگران را هم تشویق به این کار خواهد کرد . شوخ طبعی گزنده و شیطانیش هم حقیقتا به
این فکر دامن زده بود .
توجهی که عاید لیزا می شد به این دلیل بود که او آخرین بازمانده ی خانواده اش بود .
موروی دیگری به اندازه ی کافی خون دراگومیر را در بدنش نداشت تا نام آن ها را روی
خود بگذراد . احتمالا بچه هایش آن خون را به ارث خواهند برد تا در شجره نامه ی همسر
آینده اش ، آنها را دراگومیر بنامند ، با این وجود در حال حاضر وضعیت آخرین بازمانده او
را مشهور کرده بود .
ناگهان با فکر کردن در این مورد یاد تهدید روی آینه افتادم . دلشوره تمام بدنم را فرا

romangram.com | @romangram_com