#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_73

.ما نگاه هایی می انداخت با و بقیه پچ پچ می کرد
از طریق پیمان می توانستم ناراحتی لیزا را که هر لحظه با دیدن تصویر روباه در ذهنش،بیشتر و بیشتر می
.شد حس کنم
" ... او به گفتم: " نگران نباش، خودم
.هی لیزا. " یک نفر حرفم را قطع کرده بود "
هر دو به سمتی برگشتیم که رالف سارکوزي کنار میزمان ایستاده بود.همان لبخند احمقانه ي همیشگی بر را
.لب داشت و احساسی به من می گفت از او طرف دوستانش آمده است
شروع کرد. " پس اعتراف کردي، خودت روباه رو کشته بودي.سعی کردي کایروا رو متقاعد کنی که دیوونه
" .اي تا بتونی دوباره از اینجا فرار کنی
" ... با صداي آرامی گفتم. " برو تا
" داري پیشنهاد می دي با هم بخوابیم؟ "

" .جواب دادم. " اونجوري که من شنیدم چیز زیادي نداري که ارزش هم بستر شدن داشته باشه
با پوزخندي گفت: " واي، خیلی عوض شدي. اونجوري که من یادمه این همه مشکل پسند نبودي، هر کی
" .بود فرقی نداشت،واسش لخت می شدي
" .اونجوروي هم که من یادمه تنها کسی که لخت دیدي تو اینترنت بوده "
"سرش را نمایش تکان داد. " هی خب اون یه نفر هم تو بودي، نبودي؟
به سمت لیزا که پشت سرش بود نگاهی انداخت. " اون رو تو مأمور کرد روباه رو بکشی، مگه نه؟ بعضی از
" .همجنس/ بازها رییس بازي در میان ... هاهاها
.ناگهان رالف میان شعله هاي آتش در حال سوختن بود
عقب پریدم و لیزا را هم دور کردم، البته چون پشت میزمان نشسته بودیم کار آسانی نبود و زمین
خوردیم.همه مخصوصا رالف،جیغ و فریاد می کردند و خانم میسنر به سرعت به سمت کپسول آتش نشانی
.رفت
.اما به همان سرعتی که شعله به ها وجود آمده بودند، ناپدید شدند

رالف همچنان داد می زد و خودش را روي زمین می کشید، اما هیچ نوع جاي سوختگی نداشت.تنها نشانه ي
اتفاق چند ثانیه ي پیش ، بوي دود باقی مانده در هوا بود .براي چند ثانیه همه ي کلاس خشکشان زده
.بود.سپس همه کم کم هر کسی به سمتی رفت
تخصص جادویی همه ي موروي ها مشخص بود و بعد از بررسی معلوم شد فقط سه نفر در اتاق متخصص
... آتش هستند.رالف، دوستش جیکوب و
.کریستین اُزرا
رالف و دوستش به هیچ وجه این بلا را سر خودشان در نمی آوردند، پس مجرم معلوم بود.این حقیقت که

romangram.com | @romangram_com