#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_59
.تنبل به نظر می رسید، به دیوار تکیه داده و دست به سینه مانده بود.مرا تماشا می کرد
" .نفهمیدم منظورت چی بود "
خودش را تکان داد و همراه من وارد ساختمان شد، چون به لیزا اجازه داده بودم با پالتوي خشکم از آن جا
.برود، میسون پالتوي خودش را در آورد به من دا
شماها رو دیدم بیرون ِ کلیسا جر و بحث می کردید.ببینم، شما هیچ احترامی واسه خونه ي خدا قائل "
" .نیستین
.نفسی از سینه بیرون دادم
منم همون قدر احترام می ذارم که توي ِ غیر مسیحی می ذاري.حالا خودت که اصلا کلیسا نمی ري و این "
" .حرف رو ها می زنی.تازه، همونطوري که فرمودید ما بیرون ِ کلیسا بودیم
" .خیلی خب، چقدر تو خشنی "
.لبخندي زدم و پالتو او از را گرفتم
ما در قسمت عمومی خوابگاه ایستاده بودیم، جاي گرم و راحتی بود.دانش آموزان ِ دختر و پسر را نگاه کردم
.که به همرا مهمانان موروي شان همه جا دیده می شدند
یکشنبه بود و اتاق عمومی خوابگاه هم شلوغ پر و جنب و جوش.شلوغ از تر چیزي بود که بخواهم تکالیف
فردایم را دقیقه ي آخر تمام کنم.میز خالی ِ کوچکی پیدا کردم، بازوي میسون را گرفتم به و آن سمت
.کشیدم
" میسون گفت: " الان تو نباید بري تو اتاقت؟
.روي صندلی چمباتمه زدم، محتاطانه اطراف را زیر نظر گرفتم
امروز آدم هاي زیادي این جا هستن، یه مقدار وقت می بره متوجه ِ من بشن.واي خدا، از حبس بودن "
" .خسته شدم.حالا بدبختی اینکه تازه یههفته گذشته
منم خسته شدم، خیلی بد شد دیشب نبودي یه. مشت از بچه ها رفتن تو اتاق تفریحات، بیلیارد ِ شرطی "
" .بازي کردن.ادي روي دور بود
" .نالیدم: " ادامه نده، نمی خوام راجع به زندگی اجتماعی ِ شاد شما و آزادي شما چیزي بشنوم
.آرنجش را روي میز گذاشت و دستانش را زیر چانه اش تکیه داد
خیلی خب، باشه، پس راجع به میا بهم بگو.بالاخره یکی از همین روزا حالشو می گیري،نه؟ یادم میاد "
" .حداقل ده با نفر از کسایی که سر به سرت می ذاشتن همین کارو کردي
.سعی کردم حرفم بهترین تأثیرش را بگذارد
" .من الان رز تازه اي شدم، در واقع اصلاح شدم "
.به نطر نمی رسید حرفم تأثیري گذاشته باشد، زیرا میسون زده بود زیر خنده
romangram.com | @romangram_com