نوشته: مبینا زارعی
رمانی سراسرعشق وهیجان وجنجال که آمیخته باکل کل ها وبازیگوشی هایی میشودکه آنها دستمایه ی شادی ها وغم هایشان می کنند…برگی از کتاب زندگی4 دختر رامیگشاییم…دخترانی لبالب از احساس که هرکدام سدی در پیش روی دارند برای دستیابی به یک احساس… چهارتادخترشیطون و بازیگوش داریم که دوستای صمیمی هستن وبه شدت به همدیگه وابسته اند..امسال کنکور دارن ودارن برای یک آزمون بزرگ اماده میشن..اما طی یک اتفاق….بایک اکیپ5 نفری پسر برخورد میکنند که این برخورد سرانجامی جزتلخی ودعوا نداره…اما..همین اتفاق ساده وبه ظاهرپیش پاافتاده مسیرشان راعوض میکند واین سرآغاز یک احساس است...
مطالعه