نوشته: م.مودب پور
مریم و فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد، در ضمن دارن با هم دیگه صحبت می کنن، تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن، البته بیشتر خانما هستن» فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش! مریم: منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری! پایان خوش #خواستگاری_یا_انتخاب
مطالعه